چند پارتی جونگوون p۴
ادامه ویو ا/ت :
بعد از خداحافظی با دوستام به سمت کافه شروع به حرکت کردم ( پیاده )
+ وای چطوری تولد خودمو فراموش کردم ( توی ذهنش )
وقتی وارد کافه شدم یک دفعه دوباره برف شادی ریختن رو سرم
کارکنان کافه : خانم پارک تولدت مبارک
+ وای شما هم یادتون بود خیلی خیلی ازتون ممنونم
یکی از کارکن ها با کیک به سمت اومد
کارکن : تولدتون مبارک
+ خیلی ممنونم
رییس کافه : ما که نمیتونیم بهتون کادوی خاصی بدیم ولی لطفاً برای کادو امروز رو زودتر برید خونه ( خیلی ممنون زحمت کشیدی اصلا بهترین کادویی بود که تا الان گرفته بودم 😑 )
+ خیلی ازتون ممنون قربان
• رییس میره توی اتاقش
کارکنان : مجدداً تولدتون مبارک
+ خیلی ازتون ممنون ( در حالی که تعظیم میکنه منظورم همون خم شدنه 😅 )
بعد از جشن خیلی خیلی کوتاهی ، رفتم به سمت اتاق کارکنان و لباسم رو عوض کردم
+ وای حتی کارکنان کافه هم تولدم رو یادشون بود ولی خودم که تولد خودم هست رو یادم رفته بود واقعا که 🙄
بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم رفتم سرکارم و شروع کردم به کار کردن .
مدتی بعد .......
تقریبا آخرای زمان کاریم بود و داشتم سفارش یکی از مشتری ها رو می بردم که خیلی اتفاقی چشمم به بیرون از کافه افتاد که یک دفعه یک ماشین سیاه رنگی نظرم رو جلب کرد
+ اون ماشین جونگوون نیست ؟ ( با تعجب )
همین جوری سفارش مشتری دستم بود و به اون ماشین سیاه رنگ بیرون کافه خیره شده بودم که یک دفعه به یک نفر برخورد کردم و کل سینی سفارشی که دستم بود بر روی اون شخص ریخت
+ آخ
وقتی به خودم اومدم دیدم که اون شخص یکی از مشتری های همیشگی و پولدار ما هست
+ وای واقعا ازتون معذرت میخوام ببخشید ( با کلی خم و راست شدن )
اون شخص : ببین با لباسم چیکار کردی
+ واقعا ازتونـ .......
اون شخص : وای گوشیم هم سوخت
+ واقعا ببخشید خیلی خیلی معذرت میخوامـ .......
اون شخص : چه معذرت خواهی ای ببین چیکار کردی با گوشیم
+ واقعا معذرت میخوام
+ لع~نتی این همون پسره هست که همیشه بهم گیر میداد و اذیتم می کرد ( توی ذهنش )
+ بدبخت شدم ( توی ذهنش )
+ آقا من حتما خسارت تون رو پرداخت میکنم واقعا ازتون معذرت میخوام
اون شخص : نخیر اینجوری نمیشه من باید با رییست صحبت کنم
+ آقا رییسم چرا ، من که گفتم خسارت تون هر چقدر هم باشه حتما پرداخت میکنم
اون شخص : رییس این کافه کیه ؟ ( با داد )
اون شخص : رییس کجاستتتت ؟ ( با داد بیشتر )
• رییس از اتاقش بیرون میاد
رییس : آقای محترم چرا داد و بی داد میکنید رییس منم بفرمایین چیکار داشتین
اون شخص : بهتره که بریم توی دفتر تون باهم صحبت کنیم
رییس : بله بفرمایین
• رییس به همراه اون شخص به دفتر رییس میرن تا باهم صحبت کنن
در دفتر مدیر ویو راوی :
رییس : بفرمایین بشینید اینجا
اون شخص: نه من این جوری راحتم سریع میرم سر اصل مطلب میخوام هر چه سریعا اون کارمند تون رو اخراج کنید
رییس : منظورتون خانم پارکه ؟
اون شخص : بله همون خانوم ، خانم پارک یا هر کو~فت دیگه ای برام مهم نیست من فقط میخوام هر چه سریعتر اخراجش کنید
رییس : من که همین جوری نمیتونم یکی از بهترین کارمند هام رو بخاطر شما اخراج کنم
اون شخص : رشوه میخوای درسته ؟ چی میخوای ؟
رییس : رشوه چیه بهتره گفت معامله
اون شخص : هر چی رشوه یا معامله مهم نیست تو بگو چی میخوای ؟
رییس : خودت چی بهم میدی ؟
اون شخص : یک خونه چطوره ؟
رییس : فکر نکنم اینجوری به معامله برسیم
اون شخص : به همراه یک ماشین ، حالا چی ؟
رییس : قبوله 🤝
در همین حین ویو ا/ت :
+ وای لع~نتی مرتیکه رو نگاه ° میخوام رییست رو ببینم ( توی ذهنش ، اداش رو هم در میاره )
+ وای فقط خداکنه اخراج نشم این شغلم زوری پیدا کردم اگه اخراج بشم بازم باید با کلی بدبختی یک شغل برای خودم دست و پا کنم ( توی ذهنش با نگرانی )
+ مرتیکه ی عو~ضیه ، لع~نتی ( توی ذهنش با عصبانیت )
یک دفعه رییس به همراه اون یارو از اتاق بیرون اومدن
رییس : خانم پارک سریع بیا اینجا
+ چشم اومدم
+ وای خیلی استرس دارم ( توی ذهنش )
با استرس زیادی که داشتم به سمت شون رفتم
رییس : خانم پارک میدونید که شما کار خیلی اشتباهی انجام دادید و از اونجایی که شعار ما ( شعار : مهم ترین وظیفه ما احترام به مشتری هست و هر چیزی که مشتری بگوید ) اینه پس ما باید هر چیزی که این آقا میگن رو انجام بدیم پس شما از این به بعد اخراجید
+ چییییییی
اون شخص : همین که شنیدی اخراجی
+ رییس واقعا شما به حرف این مرد گوش میدید
رییس : چرا نباید بدم خانم پارک
+ معلومه چرا نباید گوش بدید چون قطعا بهتون رشوه ای چیزی داده
• رییس میخواست به ا/ت سیلی بزنه که یک دفعه سوهو وارد کافه شد و دست رییس رو گرفت
÷ داری چیکار میکنی عو~ضی
رییس : ولم کن تو چیکارشی اصلا
÷ به شما مربوط نمیشه
ادامه پارت بعد 🥰❤️✨
بعد از خداحافظی با دوستام به سمت کافه شروع به حرکت کردم ( پیاده )
+ وای چطوری تولد خودمو فراموش کردم ( توی ذهنش )
وقتی وارد کافه شدم یک دفعه دوباره برف شادی ریختن رو سرم
کارکنان کافه : خانم پارک تولدت مبارک
+ وای شما هم یادتون بود خیلی خیلی ازتون ممنونم
یکی از کارکن ها با کیک به سمت اومد
کارکن : تولدتون مبارک
+ خیلی ممنونم
رییس کافه : ما که نمیتونیم بهتون کادوی خاصی بدیم ولی لطفاً برای کادو امروز رو زودتر برید خونه ( خیلی ممنون زحمت کشیدی اصلا بهترین کادویی بود که تا الان گرفته بودم 😑 )
+ خیلی ازتون ممنون قربان
• رییس میره توی اتاقش
کارکنان : مجدداً تولدتون مبارک
+ خیلی ازتون ممنون ( در حالی که تعظیم میکنه منظورم همون خم شدنه 😅 )
بعد از جشن خیلی خیلی کوتاهی ، رفتم به سمت اتاق کارکنان و لباسم رو عوض کردم
+ وای حتی کارکنان کافه هم تولدم رو یادشون بود ولی خودم که تولد خودم هست رو یادم رفته بود واقعا که 🙄
بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم رفتم سرکارم و شروع کردم به کار کردن .
مدتی بعد .......
تقریبا آخرای زمان کاریم بود و داشتم سفارش یکی از مشتری ها رو می بردم که خیلی اتفاقی چشمم به بیرون از کافه افتاد که یک دفعه یک ماشین سیاه رنگی نظرم رو جلب کرد
+ اون ماشین جونگوون نیست ؟ ( با تعجب )
همین جوری سفارش مشتری دستم بود و به اون ماشین سیاه رنگ بیرون کافه خیره شده بودم که یک دفعه به یک نفر برخورد کردم و کل سینی سفارشی که دستم بود بر روی اون شخص ریخت
+ آخ
وقتی به خودم اومدم دیدم که اون شخص یکی از مشتری های همیشگی و پولدار ما هست
+ وای واقعا ازتون معذرت میخوام ببخشید ( با کلی خم و راست شدن )
اون شخص : ببین با لباسم چیکار کردی
+ واقعا ازتونـ .......
اون شخص : وای گوشیم هم سوخت
+ واقعا ببخشید خیلی خیلی معذرت میخوامـ .......
اون شخص : چه معذرت خواهی ای ببین چیکار کردی با گوشیم
+ واقعا معذرت میخوام
+ لع~نتی این همون پسره هست که همیشه بهم گیر میداد و اذیتم می کرد ( توی ذهنش )
+ بدبخت شدم ( توی ذهنش )
+ آقا من حتما خسارت تون رو پرداخت میکنم واقعا ازتون معذرت میخوام
اون شخص : نخیر اینجوری نمیشه من باید با رییست صحبت کنم
+ آقا رییسم چرا ، من که گفتم خسارت تون هر چقدر هم باشه حتما پرداخت میکنم
اون شخص : رییس این کافه کیه ؟ ( با داد )
اون شخص : رییس کجاستتتت ؟ ( با داد بیشتر )
• رییس از اتاقش بیرون میاد
رییس : آقای محترم چرا داد و بی داد میکنید رییس منم بفرمایین چیکار داشتین
اون شخص : بهتره که بریم توی دفتر تون باهم صحبت کنیم
رییس : بله بفرمایین
• رییس به همراه اون شخص به دفتر رییس میرن تا باهم صحبت کنن
در دفتر مدیر ویو راوی :
رییس : بفرمایین بشینید اینجا
اون شخص: نه من این جوری راحتم سریع میرم سر اصل مطلب میخوام هر چه سریعا اون کارمند تون رو اخراج کنید
رییس : منظورتون خانم پارکه ؟
اون شخص : بله همون خانوم ، خانم پارک یا هر کو~فت دیگه ای برام مهم نیست من فقط میخوام هر چه سریعتر اخراجش کنید
رییس : من که همین جوری نمیتونم یکی از بهترین کارمند هام رو بخاطر شما اخراج کنم
اون شخص : رشوه میخوای درسته ؟ چی میخوای ؟
رییس : رشوه چیه بهتره گفت معامله
اون شخص : هر چی رشوه یا معامله مهم نیست تو بگو چی میخوای ؟
رییس : خودت چی بهم میدی ؟
اون شخص : یک خونه چطوره ؟
رییس : فکر نکنم اینجوری به معامله برسیم
اون شخص : به همراه یک ماشین ، حالا چی ؟
رییس : قبوله 🤝
در همین حین ویو ا/ت :
+ وای لع~نتی مرتیکه رو نگاه ° میخوام رییست رو ببینم ( توی ذهنش ، اداش رو هم در میاره )
+ وای فقط خداکنه اخراج نشم این شغلم زوری پیدا کردم اگه اخراج بشم بازم باید با کلی بدبختی یک شغل برای خودم دست و پا کنم ( توی ذهنش با نگرانی )
+ مرتیکه ی عو~ضیه ، لع~نتی ( توی ذهنش با عصبانیت )
یک دفعه رییس به همراه اون یارو از اتاق بیرون اومدن
رییس : خانم پارک سریع بیا اینجا
+ چشم اومدم
+ وای خیلی استرس دارم ( توی ذهنش )
با استرس زیادی که داشتم به سمت شون رفتم
رییس : خانم پارک میدونید که شما کار خیلی اشتباهی انجام دادید و از اونجایی که شعار ما ( شعار : مهم ترین وظیفه ما احترام به مشتری هست و هر چیزی که مشتری بگوید ) اینه پس ما باید هر چیزی که این آقا میگن رو انجام بدیم پس شما از این به بعد اخراجید
+ چییییییی
اون شخص : همین که شنیدی اخراجی
+ رییس واقعا شما به حرف این مرد گوش میدید
رییس : چرا نباید بدم خانم پارک
+ معلومه چرا نباید گوش بدید چون قطعا بهتون رشوه ای چیزی داده
• رییس میخواست به ا/ت سیلی بزنه که یک دفعه سوهو وارد کافه شد و دست رییس رو گرفت
÷ داری چیکار میکنی عو~ضی
رییس : ولم کن تو چیکارشی اصلا
÷ به شما مربوط نمیشه
ادامه پارت بعد 🥰❤️✨
- ۱۰.۶k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط